سایهسایه، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

داستان های من و بابام

لگد می زنم پس هستم

1390/3/9 10:46
نویسنده : سایه
987 بازدید
اشتراک گذاری

شاید باورتون نشه که دیروز و امروز خیلی خیلی زیاد مامان رو لگد زدم.

این لگد زدن کلی باعث خنده بابا و درد گرفتن شکم مامان شد و به من یکی خیلی حال داد.

هی می چرخیدم از راست به چپ بعدشم از چپ به راست.

خلاصه سرگرم بودم و هستم این روزا و منتظرم بیام بیرون و ببینم بابا و مامانم رو!

منتظرم ببینم انتخابم درست بوده که اون ها رو انتخاب کردم واسه اینکه پدر و مادرم بشن؟

نمی دونم اما فکر میکنم آدم های بدی نباشند باید منتظر موند و دید.

این روزای آخر جام خیلی تنگ شده و بعضی وقت ها کلافم میکنه اما باید ساخت دیگه چیزی نمونده ....

فعلن خدافظی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان رها
9 خرداد 90 13:16
سلام ممنون که به ما سر زدید ،ما هم بیصبرانه منتظریم سایه خانم راببینیم
نازنین نرگس نفس مامان
9 خرداد 90 14:26
ایشالا که نی نی نازتون به سلامتی و صحت به دنیا بیاد منتظر خبر به دنیا اومدنشون هستیم
مامان ترمه کوچولو
9 خرداد 90 15:20
مرسی از اظهار لطفتون اکه بدونین چه حالی داره مخصوصا دخترا بابائی هستن بی طاقت میشین برای دیدنش به امید خدا سالم ومو فرفری به دنیا بیاد مارو بی خبر نذارین
باباي قندعسل
9 خرداد 90 23:09
منم از لگد زدن قندعسل لذت می بردم . گو اینکه مامانشو خیلی آزار میداد اما برای من خیلی لذت بخش بود . شبها با بازیهاش میخوابیدم اصلا خیلی وقتا باش حرف میزدم شوخی میکردم بعضی وقتا هم دعوا . یادش بخیر خیلی شیرین بود . از روزی که قندعسل اولین حرکتشو شروع کرد دیگه ما رسما سه نفر شدیم
مامان سانیار
10 خرداد 90 12:07
خیلی از وبلاگتون و سبک نوشتاریتون خوشم اومد . میتونم شما رو به لیست لینک هام اضافه کنم ؟ می خوام شاهد رشد کودکتون باشم . امیدوارم کودکتون با سلامتی کامل بدنیا بیاد . به امید روزهای بهتر .