سایهسایه، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

داستان های من و بابام

پوووووووف

1390/10/11 20:57
نویسنده : سایه
1,506 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

باز اومدم تا بگم که چه اتفاقاتی افتاده

بابا من و گیر آورده و هی پوووووف می کنه

پوف می کنه؟

آره پووووف میکنه زیر گردنم منم ریسه می رم از خنده!

خوب حق بدین خوب قلقلکم میاد خوب.

مامان هم این چند وقته برام زیاد کتاب می خونه و البته که من چیزی متوجه نمی شم از کتاب ها؛ اما خوش می گذره

راستی عمه بابا از اون جا که بهش می گن خارج اومده و روزی ۱ ساعت با من مشغوله

خیلی خوبه و منم دوست داره زیاد و از همه مهمتر از بابا بیشتر اعصاب بازی کردن داره یعنی خسته نمیشه :دی

این بود این روزای من

نمیدونم یلدا چیه اما می دونم میخورن همه و به هم تبریک می گن پس یلدا هم مبارک و تا بعد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان رامیلا
2 دی 90 19:12
کد 134 یادتون نره .
مامان فرنيا
3 دی 90 8:16
سلام دختر قشنگه با اينكه گذشته اما شب يلدا شما هم مبارك باشه شما از ان تنقلات شب يلدا كه نه اما شير خوب بخور تا از قافله خوردن عقب نموني زود بزرگ بشي
مامان ملیکا
7 دی 90 16:20
سلام
خدا حفظش کنه
چقدر نازه


مرسی زیاد
مامان ملیکا
12 دی 90 20:35
مامان فرنيا
17 دی 90 13:14
سلام باز كه بابايي و ماماني تنبل شدند و نميان كامپيوتر را روشن كنند تا شما خانم گلي بتوني از خاطراتت بگي
سينا
19 دی 90 4:11
سلام من سينا هستم 21 سالمه اهل شيرازم ولي ساكن جزيره كيش الان ساعت 4:8 صبح دارم وب كوچولوتونو ميخونم جالبه
بايد قدر اين پدر و مادر رو بدونه وقتي بزرگ شد .
به وبم سر بزنين مطالب طنز جالبي دارم مرسي از طرف من كوچولوتون رو ببوسين


ممنون سینا جان
رهام
19 دی 90 6:23
سلام خانومی شب یلدا من تو شیکم مامانم بودم هه
مامان امیرناز
27 دی 90 17:09
سلام چه ماه دختری خدا حفظ کنه بابایی رو که باهات بازی می کنه به وب پسرمم بیا