سوزن
سلام به همه
هفته پیش واسه یه چکاپ بابا و مامان منو بردن دکتر
دکتر هم گفت که سالمم اما به اصرار بابا چون یه کم زردیم هنوز مونده بود قرار شد یه آزمایش خون بدم
چشمتون روز بد نبینه آخه ه اینکه رگ های دستم هنوز معلوم نیست؛ واسه خون گرفتن دهنم صاف شد اما خوب خوبیش این بود که مامان و بابا خیالشون راحت شد و هیچ شکلی وجود نداشت.
این روزا همش به این فکر میکنم اگر زبون باز کنم بابا و مامان دیوونه میشن آخه هر یه حرکت جدید کوچیک کلی اون ها رو شاد میکنه :دی
برنامه روزانم به جز شیر خوردن و خوابیدن هر شب حموم کردنه که بابا این مسوولیت و به عهده داره منم خوب راضی ام چون اذیت نمیشم و تو بغل بابا اصولن خوش میگذره
دیشب یه شیرین کاری هم کردم :دی
بابا بغلم کرده بود که یکهو یه چیزی ترکید و بابا رنگی شد :دی
بابا بعدش یه ۱۰ دقیقه ای در ارتباط با اینکه باید حواسم رو جمع کنم تا دیگه تکرار نشه با من یعنی یه بچه ۲٩ روزه صحبت کرد و منم با کمی شرمندگی نگاش کردم :دی
مامان بزرگ و بابا بزرگم به همراه عمه عو این جمعه اومدن خونمون و کلی با من بازی کردن
آخرین مهمونا هم که اومدن دوستای مامان و بابا بودن که خداییش کلی خوش گذشت به همه و بابا یه شام خوب درست کرده بود که همه خوششون اومده بود.
حرف دیگه ای نیست
تا بعد