سایهسایه، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

داستان های من و بابام

سرلاک و پوشک

بابا این چه وضعشه؟ من دیگه دارم خودمم خجالت می کشم یه دونه پوشک ۶۰۰ تا پولشه؟ نمیدونم واقعن بابا دیگه شاکی شده میگه تو ۲ ماهه گذشته پوشک ۲۲۰۰۰ تومنی شده ۳۴۵۰۰ تومن منم شاکیم! این همه پول می تونه خرج اسباب بازی و بقیه چیزای من بشه از اون طرف تازه سرلاک خور هم شدم :دی بابا دیروز ۲ تا برام گرفت الانم برنج و شیرش رو دارم می خورم حال میده :دی این روزا مشعول دندون درآوردنم و خواب هم ندارم خودمم خسته شدم مامانم خسته شده. راستی جیغ میزنم اساسی یعنی الان ۲ نوع صدا بلدم یه دونش جیغ بلنده و بعدیشم جیر جیره :دی عین جوجه رنگی جیر جیر می کنم :دی دفعه دیگه که اومدم صدام رو براتون میذارم اینجا :دی آها یه جورایی سرسری هم بلدم و ماما هم که میگم فک کنم اینجو...
19 بهمن 1390

داره می شه یک هفته

آره داره می شه یک هفته بابا رفته سفر و من نزدیک یک هفته اس که ندیدمش دلم براش تنگه این روزا با مامان جونم زیاد در در میریم و با دوستای خانوادگی مون رفت و آمد می کنیم لثه هام شدیدتر از پیش می خوارن به نظرم همین روزها بیرون بزنن فکر می کنم این روزها هوا و حال آدما زیاد خوب نیست از حال و روزشون می فهمم همشون حتی نسبت به همین هفت ماهی که من اومدم خنده هاشون کمتر شده چه باید کرد آدم بزرگا به این کاراشون می گن زندگی دوست دارم وقتی بزرگتر شدم همه بیشتر خوب باشن و حالشون سر جا! ...
9 بهمن 1390

به به می خوام

در ابتدا...: به به چیست؟ به به اولش دست مامان و بابا بود بعد اسمش شد فرنی رفت تو شکم من حالا همه چی به به هست و می خوام بخورمشون :دی اما بهم اجازه نمیدن البته دکتر از این هفته اجازه داده مثل اینکه سوپ هم بخورم که اون هم یه جور به به هست. جونم براتون بگه هنوز این خارش ما رو ول نکرده دهن مهنم صاف شده گاهی قاطی می کنم میزنم خودمو :دی البته آروم :دی می خواره زیاد..... و در نهایت اینکه دیشب یک مهمونی خوب رفتیم و منم از کنجکاوی زیاد نمی خوابیدم:دی خیلی هم خوش گذشت راستی یک مساله ای رو باید توضیح بدم: من سایه اشتری در حال حاضر دهن پدر و مادرم رو صاف کرده ام و به خود از این بابت می بالم :دی البته نکته مهم ماجرا این نیست ک...
25 دی 1390

پوووووووف

سلام باز اومدم تا بگم که چه اتفاقاتی افتاده بابا من و گیر آورده و هی پوووووف می کنه پوف می کنه؟ آره پووووف میکنه زیر گردنم منم ریسه می رم از خنده! خوب حق بدین خوب قلقلکم میاد خوب. مامان هم این چند وقته برام زیاد کتاب می خونه و البته که من چیزی متوجه نمی شم از کتاب ها؛ اما خوش می گذره راستی عمه بابا از اون جا که بهش می گن خارج اومده و روزی ۱ ساعت با من مشغوله خیلی خوبه و منم دوست داره زیاد و از همه مهمتر از بابا بیشتر اعصاب بازی کردن داره یعنی خسته نمیشه :دی این بود این روزای من نمیدونم یلدا چیه اما می دونم میخورن همه و به هم تبریک می گن پس یلدا هم مبارک و تا بعد... ...
11 دی 1390

داره می خواره..

سلام سلام والا کلی شوک شدم از لطفتون از اینکه از یادتون نرفتم و به یادم بودین جونم براتون بگه داره می خواره.. چی؟ لثه ام آره بد می خواره همش خوارش زیااااااد یه جوری که شب ها هم نمیتونم درست و حسابی بخوابم. کلافم والا اما باید تحمل کنم. کلن همش شدم یه عالمه تف یه عالمه آب دهن. بابا امروز یه ژل خرید که هنوزم نمالیده به لثه من اما مثکه دکتر جونم گفته خیلی خوبه و تاثیر داره و آرومم می کنه اوه اوه دوباره می خواره من میرم ژل بزنم تا بعد خدافظ ...
27 آذر 1390

من شرمندم!

من شرمندم! جون من ببخشید بابا جان عجیب بود واسش تعجب کرده بود زمان می خواست و حالا درست شده بله بابام رو میگم که بعد ۴ ماه اومده و قول داده که دوباره زود زود بیاد ..دی و حالا هم چیزی می خوام تعریف کنم که بابا ۱۰۰ بار بهم گفت نباید بگم: ۳ روزه بنده کار نکردم یعنی من که نه منظورم شکمم هست امروز بابا با کلی کارهای روانشناختی و تمرکزی و مامان هم با کار های عملی باعث شدند که یک هو ساعت ۱۱ شب خوشحالی به خونمون بیاد و بابا و مامان با هم داد بزنن: آخ جووووون! ...
25 آذر 1390

سوزن

سلام به همه هفته پیش واسه یه چکاپ بابا و مامان منو بردن دکتر دکتر هم گفت که سالمم اما به اصرار بابا چون یه کم زردیم هنوز مونده بود قرار شد یه آزمایش خون بدم چشمتون روز بد نبینه آخه ه اینکه رگ های دستم هنوز معلوم نیست؛ واسه خون گرفتن دهنم صاف شد اما خوب خوبیش این بود که مامان و بابا خیالشون راحت شد و هیچ شکلی وجود نداشت. این روزا همش به این فکر میکنم اگر زبون باز کنم بابا و مامان دیوونه میشن آخه هر یه حرکت جدید کوچیک کلی اون ها رو شاد میکنه :دی برنامه روزانم به جز شیر خوردن و خوابیدن هر شب حموم کردنه که بابا این مسوولیت و به عهده داره منم خوب راضی ام چون اذیت نمیشم و تو بغل بابا اصولن خوش میگذره دیشب یه شیرین کاری هم کردم :دی بابا بغلم کرده...
16 مرداد 1390

به خونه برگشتم!

سلام به همه امرو با مامان و بابا برگشتیم خونه و من بالاخره خونه خودمون رو دیدم تو این مدت شرمنده کردین حسابی و من و بابا و مامامن هم اینقدر گرفتار بودیم که نشد از خجالتتون در بیایم از امروز زندگی یه شکل دیگه هست و من فرصت بیشتری دارم برای به روز بودن عادت جدیدی پیدا کردم و اون هم عین یه گربه خوابیدن روی سینه ی بابا هست عجب حالی میده :دی تو این مدت اتفاقاتی که واسم افتاده از افتادن بند نافم و.... رو به زودی تعریف می کنم راستی بابا قول داده یه فیلم ازم بگیره بذاره اینجا در ضمن هیچ جا خونه خود آدم نمیشه :دی اینم عکس منه تو خونه ی خودمون ...
7 مرداد 1390